سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دفاع مقدس
منوی اصلی
مطالب پیشین
کارنامه عملیات ها
جنگ دفاع مقدس
همسنگران
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز : 17
  • بازدید دیروز : 50
  • کل بازدید : 940011
  • تعداد کل یاد داشت ها : 570
  • آخرین بازدید : 103/1/10    ساعت : 4:44 ص
درباره ما
جستجو


وصیت شهدا
وصیت شهدا
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
کاربردی
ابر برچسب ها
شهدا ، امام خامنه ای ، مقاله ، مداحی ، امام خمینی(ره) ، شهید ، دفاع مقدس ، رهبری ، آمریکا ، اسلام ، تفحص ، ایران ، داعش ، فتنه ، قم ، قوطی ، لبنان ، لبنانی ، م.ه ، مانیفیست ، مبارزه ، محمد جواد مظاهری ، محمد شهبازی ، مهدی ، موسوی ، میلیتاریسم ، ناتو ، نهضت ، نیروی قدس ، هیتلر ، ولایت ، کربلا ، کیهان ، مدافع حرم ، مذاکره ، مذهب ، مردم ، مرگ ، مغنیه ، فقه ، فقه حکومتی ، قاسم سلیمانی ، دبیرستان ، دفاع ، شهدا همدان ، شهید خرازی ، شهید زنده ، شهید مهدی نوروزی ، شهیدان ، شیطان بزرگ ، صدام ، ظلم ، عاشورا ، عراق ، علی چیت سازیان ، بسیجی ، پناهگاه ، پهلوی ، تجاوز ، دهه فجر ، دولت ، دکترین ، رزمنده ، روحانیت ، زفراندوم ، ژنرال ، سامرا ، سپاه ، ستار ابراهیمی ، سردار الله دادی ، سنگر ، سید حسن نصر الله ، شاه ، شبکه ، شعر ، شهادت ، جبهه ، جملات ، جنگ ، جهاد ، جهاد مغنیه ، جهانی ، حاج قاسم سلیمانی ، حبیب الله مظاهری ، حرم ، حزب الله ، حسن البکر ، حسن عباسی ، حسن مرادی ، حوزه ، حکومت ، خراسان ، خیانت ، اسلاید ، القاعده ، المنار ، امام حسن ، امام حسین ، آیزن هاور ، استراتژیک ، اسرائیل ، امام6 ، انقلاب ، انگلیس ، امام خمینی ، 9 دی ، آب ، آقازاده ،
یکشنبه 92/6/3 7:21 ع

یه روز یه ترکه .....
میره جبهه , بعد از یه مدت فرمانده لشکر میشه 
یه روز تو بیسیم بهش می گن داداشت شهید شده افتاده سمت عراقی ها اجازه بده بریم بیاریمش
جواب میده کدوم داداشم؟ اینجا همه داداش من هستن.
بعد ادامه میده :هر وقت همه شهدا را آوردن داداش من رو هم بیارن
اون ترکه بعدها خودشم به داداش های شهیدش ملحق شد...

به یاد همه داداش هایی که رفتن
یاد مهدی و حمید باکری
صلوات





      

سردار سرتیپ پاسدار علی فضلی که از رزمندگان و جانبازان جنگ تحمیلی است، با شهدای بسیاری همرزم و هم سنگر بوده است. مردی است که در تویسرکان متولد شد ولی از 7 سالگی تهران نشین شد. او در حین تحصیل در مدرسه از مسجد و نماز جماعت غافل نمی‌شد. بعد از اخذ دیپلم و با پیروزی انقلاب اسلامی در 28 اردیبهشت 1358 به عضویت سپاه درآمد. پس از اتمام دوره آموزشی برای مقابله با ضد انقلاب راهی خرمشهر شد. با پایان یافتن موضوع خلق عرب در خوزستان، برای ماموریت سنگین تری عازم کردستان شده و مدت‌ها در کنار سایر رزمندگان به درگیری با دموکرات‌ها مشغول شد. در مامویت سوم به خوزستان برگشته و در عملیات‌های متعددی به نبرد با دشمن متجاوز بعثی پرداخت. او در پنجمین همایش چهره‌های ماندگار، به عنوان یکی از نمادهای ملی ایران اسلامی معرفی شد.

علی فضلی نیز دوشادوش سرداران حماسه آفرین هشت سال دفاع مقدس در عملیات‌های بزرگ نقش آفرینی کرده است. یکی از کسانی که او در کنارش مشق جهاد و شهادت می‌کرد، شهید جعفر جنگروی بود. در بسیاری از حکم‌های مسئولیت و اعزام ستادی شهید جنگروی که از او به جامانده است نام علی فضلی هم در ذیل آن آمده است. همچنین در اکثر عکس‌ها و فیلم‌های به جا مانده از شهید جنگروی، نخستین فرمانده سپاه خرمشهر از کردستان گرفته تا جزیره مجنون، راوی روزهای جنگ، علی فضلی هم حضور دارد. او تا لحظه شهادت فرمانده‌اش، او را تنها نگذاشت. ادامه مطلب...



      

یکی از پیشکسوتان قدیمی مسجد جمکران ماجرای حضور سیدحسن نصرالله در مسجد جمکران پس از جنگ 33 روزه را بیان کرد.

روزنامه جوان نوشت: نیمه‌شعبان که می‌شود نام مبارک امام زمان(عج) اولین چیزی است که به ذهن خطور می‌کند در حالی‌ که ما باید هر لحظه و هر مکانی به یاد ایشان که امام عصر هستند باشیم و ارتباط خود را با حضرتش تقویت کنیم. یکی از مکان‌‌هایی که برای این مسئله سفارش شده مسجد مقدس جمکران است؛‌ مسجدی که مردمان زیادی را هر هفته از نقاط مختلف کشور و دنیا مانند آهن‌ربایی به سمت خود می‌کشاند. به مناسبت نیمه شعبان گفت‌وگویی خواندنی با حجت‌الاسلام محمدجواد زارعی از متصدیان قدیمی مسجد داشته‌ایم.

  ادامه مطلب...



      
افسران - جواب منطقی یک نوجوون بسیجی
می خواست برگرده جبهه بهش گفتم:
پسرم! تو به اندازه ی سنّت خدمت کردی بذار اونایی برن جبهه که نرفته اند
چیزی نگفت و ساکت یه گوشه نشست…
… وقت نماز که شد ، جانمازم رو انداختم که نماز بخونم دیدم اومد و جانمازم رو جمع کرد...
خواستم بهش اعتراض کنم که گفت:
این همه بی نماز هست! اجازه بدید کمی هم بی نمازا ، نماز بخونند
دیگه حرفی برا گفتن نداشتم خیلی زیبا ، بجا و سنجیده جواب حرف بی منطقی من رو داد.




      

 

رفتار انسانی یک رزمنده در دادن پوتین هایش به اسیر عراقی و پابرهنه شدن خود، حکایت از برخوردهای دوستانه و همرا با عطوفت سپاه اسلام با اسرای دشمن دارد که بخش مهمی از تاریخ دفاع مقدس را تشکیل داده است.اسیر

این افراد انسان هایی مومنی هستند که با وجود تجاوزات دشمن و متحمل شدن انواع ضربات روحی و جسمی ناشی از آن هرگز موازین اسلامی و اخلاقی را زیر پا نگذاشتند.

یکی از سربازان عراقی پس از اسارت در این باره می گوید: با وجود آنکه سه روز بیشتر در منطقه نبودم اما در لحظه اسارت با صحنه ای روبرو شدم که دلم می خواهد آن را برای همه تعریف کنم.

من در شوش اسیر شدم، عملیات فتح المبین شروع شده بود و نیروهای ایرانی به سرعت پیشروی می کردند، واحد ما هم مثل سایر واحدها غافلگیر شده بود، به همین دلیل تقریبا همه نفرات ما به اسارت درآمدند.

وقتی من اسیر شدم، پابرهنه بودم چون فرصت پیدا نکرده بودم که پوتین هایم را بپوشم، رزمنده ای که مرا اسیر کرده بود، نگاهی به سراپای من انداخت و بعد از لحظاتی پوتین های خودش را درآورد و به من داد، امتناع کردم ولی او بار دیگر تعارف کرد، این کار را چند بار تکرار کرد و آخرین بار او با تندی اشاره کرد که بپوشم.

من در میان بهت و وحشت پوتین ها را پوشیدم و همراه او بطرف نیروهای ایرانی به راه افتادم، در بین راه احساس می کردم، خیلی زود با یک اخلاق و رفتار انسانی آشنا شده ام؛ اخلاقی که در همین زندگی کوتاه سربازی برای من تازگی داشت.

وقتی به عقب رسیدم و به میان انبوه اسرای دیگر وارد شدم، آن رزمنده به من فهماند که ماموریتش تمام شده و مسئولیت او هدایت من تا این نقطه بود.

در آنجا به من اشاره کرد که پوتین ها را در بیاورم، بلافاصله آنها را از پاهایم کندم، او پوتین را پوشید و بطرف خط مقدم یعنی به سوی نقطه ای که مرا اسیر کرده بود، بازگشت، در حالی که این کار آن رزمنده با اخلاق اثرات مثبتی در روحیه من بجا گذاشته است.(ایرنا)

 




برچسب ها : مقاله  ,


      

بولتن نیور: امروز که هم کلاسی‌های سابق خبر از عروج دکتر سنجابی دادند، خیلی ناراحت شدم. یاد کلاس‌های درس اش افتادم که چقدر بی ادعا و آرام بود.

 
اولین باری که با او درس داشتم بچه ها می‌گفتند از افسران ارشد ارتش شاهنشاهی بوده که مدتی را در ویتنام سپری کرده است؛ و از فرماندهان در جنگ ظفار بوده است و خیلی حرف‌های بزرگ دیگر که باور کردنش سخت بود.
 
 در کلاس باز شده و بالاخره دکتر سنجابی وارد کلاس شد. اولین باری بود که او را می‌دیدم. خیلی کنجکاو بودم و دوست داشتم درباره صحت مطالبی که شنیده بودم، بپرسم. اما خیلی ساده تر از آنکه فکر می‌کردم درس را شروع کرد.
 
جلسات پشت سر هم می‌گذشت، کنجکاوی من بیشتر می‌شد و دکتر سنجابی با کت و شلوار اتو کشیده و صورتی تراشیده و شق و رق درست مثل یک ارتشی کلاسیک می‌آمد، تدریس می کرد و می رفت! در همان ایام بود که در اخبار تلویزیون دیدم از وی به عنوان مفاخر جنگ تجلیل شد. بالاخره با بچه‌ها تصمیم گرفتیم این اتفاق را بهانه کنیم و از ایشان درباره خاطراتش بپرسیم، بچه‌ها می‌گفتند از فرمانده هان نیروهای مخصوص در جنگ هم بوده است. ادامه مطلب...



      

 

 شهید «محمدعلی شاهمرادی» به سال 1338 در «ورنامخواست» یکی از بخش‌های شهرستان لنجان در استان اصفهان به دنیا آمد و کسی گمان نمی‌کرد روزی یکی از اعجوبه‌‌های جنگ و در ردیف نام‌آورترین فرماندهان جنگ شود؛ در جنگ تحمیلی رشادت‌های او موجب شد که مسئولیت‌هـای متعددی به او واگذار شود که مهمترین آن قائم مقامی تیپ قمر بنی هاشم(ع) بود، تا آنکه در عملیات «کربلای 5» به آرزوی همیشگی خود که همان شهادت بود، رسید.

خاطراتی از همسنگران شهید شاهمرادی در عملیات «والفجر 8» را می‌خوانیم: 

ادامه مطلب...



      
سه شنبه 91/11/17 7:3 ع

شب عملیات والفجر هشت بود. در کنار اروند مغرور و پرخروش در یک شب سرد زمستانی، گردان‌های عمل کننده غواص و خط شکن آماده زدن به موانع پیش رو و مواضع دشمن بودند. فرمانده لشکر که خود قبلا یک دست و قسمتی از معده‌اش و ... را در عملیات بدر در راه دفاع از انقلاب اسلامی تقدیم کرده و چندین بار تا مرز شهادت پیش رفته است، در جمع گردان عمل کننده می‌خواهد تا دقایقی دیگر آخرین توجیهات و توصیه ها را داشته باشد. هر از گاهی از بین نخلستانها صدای پرنده‌ای سکوت شب را می‌شکند و توجه گردان را به خود جلب می‌نماید. نسیم سرد زمستانی باعث مور مور شدن پوست می‌شود. 

رزمندگان گردان خط شکن که مدتها انتظار چنین لحظه‌ای را می‌کشیدند، سراپا آماده شنیدن سخنان فرمانده یک دست خود هستند تا آخرین توصیه‌های او را قبل از وداع آخر با گوش جان بشنوند. او بعد از حمد و سپاس خداوندی اینگونه سخن را آغاز می کند: (نقل به مضمون) " دشمن تاکنون از منطقه عملیاتی مطلع نشده است و تلاش ما این است که در روزهای اولیه عملیات متوجه منطقه عملیاتی نشود. بنابر این اگر موفق شدید از اروند عبور کنید و موانع خورشیدی و سنگرهای کمین دشمن را به همراه عبور از کانال پشت سر بگذارید، بی مورد بی سیم روشن نمی‌کنید، از تیر رسام استفاده نمی‌کنید، اگر زخمی شدید جزع و فزع نمی‌کنید و........"حال تصور کنید رزمنده‌ای باید از عرض اروند و امواج خروشان آن در دل یک شب سرد زمستانی بگذرد و خود را به آنسوی ساحل رسانیده و اگر زخمی شد خیلی ناله نیز نکند. و... و نهایتا استدلالی که فرمانده لشکر می کند این است " که ما نباشیم و ببینیم که امام ناراحت است؟! تا وقتی زنده هستیم نمی گذاریم امام ناراحت باشد، وقتی نبودیم دیگر مسئولیتی نداریم". گویا مدتی است که به دلیل گره خوردن کار جنگ حضرت امام ناراحت شده بودند.
 
 حال مقایسه کنید آن علاقه و عشق به ولایت را، که رزمنده همه زندگی خود را رها کرده و در نقطه صفر مرزی باید در تاریکی شب از عمق اروند و امواج وحشی آن و پیچیده‌ترین موانع عبور کند، چه بسا امواج خروشان اروند او را به امواج خروشان خلیج فارس بسپارد و یا در بین موانع خورشیدی و سنگرهای کمین او را در میانه راه متوقف شود و....... و اگر زخمی شد آه و ناله بر نمی‌آورد، چرا، چون می‌خواهد خدای ناکرده به موفقیت این عملیات خدشه‌ای وارد نشود و نهایتا امام ناراحت نباشد،  امامی که نه او را به اسم می‌شناسد و نه توصیه‌ای شخصی به او کرده است و نه حتی از نزدیک او را دیده است! حال مقایسه کنید این پایبندی به ولایت را با ولایتمداری بعضی ها که بر خوان گسترده جمهوری اسلامی نشسته‌اند و بارها مورد خطاب رهبری در تریبون عمومی بوده‌اند و همه، اعم از دوست و دشمن، نارحتی رهبری را از نوع رفتار آنها دیده‌اند و رهبری نسبت به رفتار خیانت آمیز به آنها هشدار داده است، ولی .... اینجاست که باید خاک شهدای گمنام و بی نام نشان را طوطیای چشم کرد و بر سر مزار آنها ظاهر شد و اشک از دیده جاری کرد که: 
 
کجائید ای شهیدان خدایی بلاجویان دشت کربلایی
کجائید ای سبکبالان عاشق پرنده تر ز مرغان هوایی"
 
کجائید که ببینید  کسانی که بر سر سفره ولایت و انقلاب نشسته‌اند، و بر صندلی های مجلل تکیه زنده‌اند، چگونه در برابر دوست و دشمن دل رهبری را خون می کنند و خنده ... سر می‎دهند.





      

 

khamenei.ir: با اعلام همبستگی پزشکان و کارکنان بیمارستان شاه‌رضا -امام رضا(ع)- با انقلابیون و سرنگون کردن مجسمه‌ی داخل محوطه‌ی بیمارستان، عده‌ای از نیروهای ساواک در چتر حمایت نظامیان، با شکستن نرده‌های آهنی از درب جنوبی وارد باغ بیمارستان شده و با تیراندازی و حمله به بخش‌های داخلی و اطفال بیمارستان، موجب آزار و اذیت بیماران شدند.

به دنبال اطلاع یافتن از این حادثه، آقایان سیدعلی خامنه‌ای، عباس واعظ طبسی و آیت‌الله حسنعلی مروارید به همراه تعدادی دیگر از علما پیاده به سوی بیمارستان راه می‌افتند و ضمن حرکت در خیابان‌ها از مردم می‌خواهند به آن‌ها بپیوندند.

جمعیت بسیاری پشت سر علما قرار می‌گیرند. مردم پس از نزدیک ‌شدن به بیمارستان با وجود این‌که مأموران راه را سدّ کرده بودند، پیشروی نموده، وارد بیمارستان می‌شوند و برای همبستگی با پزشکان و کارمندان بیمارستان و به منظور برآورده شدن خواسته‌های خود، در آن‌جا تحصن می‌کنند. آن‌چه می‌خوانید، روایتی از این رویداد است که از نگاه یکی از همراهان آیت‌الله خامنه‌ای در آن روز بیان شده است:

ادامه مطلب...



      

خاطرات خواندنی آیت الله خامنه‌ای از مبارزات مشهد و حمله به بیمارستان امام رضا‌(ع)/1
روایت مسجدی با 20 ماموم که آوازه‌اش کل مشهد را گرفت/ به خبرنگاران خارجی گفتم که این پوکه‌ها یادگاری ماست به دنیا نشان دهید!

 

گروه تاریخ: شش سال بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، مقام معظم رهبری که آن روزها ردای ریاست جمهوری را بر دوش داشت، در گفت‌وگویی تلویزیونی به بیان خاطراتی از مبارزات قبل از انقلاب خود پرداختند.

به گزارش رجانیوز، حضرت آیت الله خامنه‌ای که در یازده بهمن سال 1363 با شبکه دو تلویزیون درباره خاطرات 22 بهمن سخن می‌گفتند، پس از بیان مختصری از روند مبارازات با محوریت مسجد کرامت مشهد، به ماجرای حمله به بیمارستان امام رضای این شهر و تحصن علما و بزرگان در آن اشاره کردند و گفتند: در همه‌ی شهرها جریانات پرهیجان و تعیین‌کننده‌اى وجود داشته از جمله در مشهد؛ و متأسفانه کسى این‌ها را به زبان نیاورده. این‌ها تکه تکه، سازنده‌ی تاریخ روزهاى انقلاب است.

بخش اول این گفت‌وگو که از کتاب "مصاحبه‌ها" آورده شده است، در ادامه می‌آید: ادامه مطلب...



      
   1   2   3   4   5   >>   >


پیامهای عمومی ارسال شده