سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دفاع مقدس
منوی اصلی
مطالب پیشین
کارنامه عملیات ها
جنگ دفاع مقدس
همسنگران
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز : 40
  • بازدید دیروز : 57
  • کل بازدید : 940693
  • تعداد کل یاد داشت ها : 570
  • آخرین بازدید : 103/2/6    ساعت : 9:49 ص
درباره ما
جستجو


وصیت شهدا
وصیت شهدا
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
کاربردی
ابر برچسب ها
شهدا ، امام خامنه ای ، مقاله ، مداحی ، امام خمینی(ره) ، شهید ، دفاع مقدس ، رهبری ، آمریکا ، اسلام ، تفحص ، ایران ، داعش ، فتنه ، قم ، قوطی ، لبنان ، لبنانی ، م.ه ، مانیفیست ، مبارزه ، محمد جواد مظاهری ، محمد شهبازی ، مهدی ، موسوی ، میلیتاریسم ، ناتو ، نهضت ، نیروی قدس ، هیتلر ، ولایت ، کربلا ، کیهان ، مدافع حرم ، مذاکره ، مذهب ، مردم ، مرگ ، مغنیه ، فقه ، فقه حکومتی ، قاسم سلیمانی ، دبیرستان ، دفاع ، شهدا همدان ، شهید خرازی ، شهید زنده ، شهید مهدی نوروزی ، شهیدان ، شیطان بزرگ ، صدام ، ظلم ، عاشورا ، عراق ، علی چیت سازیان ، بسیجی ، پناهگاه ، پهلوی ، تجاوز ، دهه فجر ، دولت ، دکترین ، رزمنده ، روحانیت ، زفراندوم ، ژنرال ، سامرا ، سپاه ، ستار ابراهیمی ، سردار الله دادی ، سنگر ، سید حسن نصر الله ، شاه ، شبکه ، شعر ، شهادت ، جبهه ، جملات ، جنگ ، جهاد ، جهاد مغنیه ، جهانی ، حاج قاسم سلیمانی ، حبیب الله مظاهری ، حرم ، حزب الله ، حسن البکر ، حسن عباسی ، حسن مرادی ، حوزه ، حکومت ، خراسان ، خیانت ، اسلاید ، القاعده ، المنار ، امام حسن ، امام حسین ، آیزن هاور ، استراتژیک ، اسرائیل ، امام6 ، انقلاب ، انگلیس ، امام خمینی ، 9 دی ، آب ، آقازاده ،

به او مکرر می‌گفتم: علی، آن قدری که من از تو می‌ترسم اگر از خدا می‌ترسیدم کارم تمام بود.نه اینکه ترسیدنی باشد، خیر؛ من ورزشکار بودم، هیکلم از او درشت تر بود  

به گزارش فارس، حجت‌الاسلام حمید ملکی، متولد 1340 در همدان است. از بچه‌های اطلاعات - عملیات تیپ انصارالحسین (ع) و از یاران دیروز «سردار علی چیت‌ساز». وی هم‌اکنون مدیر مدرسه علمیه معصومیه (سلام الله علیها) قم است. مدرسه‌ای که با بیش از 1200 طلبه را از مقاطع مختلف کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکتری را با سلایق مختلف در خود جای داده است. طلبه‌هایی که دانشگاه را به مقصد حوزه ترک گفته‌اند. مدیریت چنین مدرسه‌ای شاید کمی سخت به نظر آید. اما طلبه‌هایی که مرحم زخم‌هایشان همین رزمنده دیروز است و وی را مثل یک پدر به خود نزدیک می‌دانند. آن چه در ادامه می‌آید روایتی است از سال‌های دفاع مقدس از زبان حجت‌الاسلام ملکی.
 
*عقب ماندگان نباید جلودار بشوند!
 
ما از کاروان عقب مانده‌ایم و عقب ماندگان نباید جلودار بشوند و در آن خصوص نباید حرف بزنند. خیلی سخت است دوباره به آن فضا برگردیم. اگر چه کسانی که آن فضا را درک کردند و آن مردان مرد را دیدند دیگر هیچ چیزی برای آنها مزه ندارد، هیچ روزی برای آنها، آن روزها نمی‌شود و به یاد آن روزها زنده‌اند. شاید باورتان نشود ما در روز بیش از صد بار به یاد آن انسان‌های زیبا، خواستنی، باصفا، پاک و باخدا هستیم؛ من واقعا مانده‌ام در این قصه که چه شد که آنها این جوری شدند و چه دیدند.
 
*فرمانده سپاه یک جوان 23 ساله مانوس با نهج البلاغه
 
وقتی شهید شهبازی به همدان آمده بود، شنیده بودم فرمانده سپاه یک جوان 23 ساله اهل اصفهان است و خیلی با نهج البلاغه مأنوس است؛ آن وقت دبیر انجمن اسلامی دبیرستان بودم و رفتم خدمتشان برای این که بیایند و برای ما نهج البلاغه بگوید. یک جوان خیلی خوش سیما، با نشاط و خیلی خواستنی. گفتم برای ما حدود هفتاد هشتاد نفر از دوستان انجمن اسلامی برنامه‌هایی داریم که شنیدیم شما نهج البلاغه بلدید. اگر امکان دارد تشریف بیاورید شب جمعه یا هر وقتی که وقت دارید. هیچ وقت یادم نمی‌رود، شاید نصف نهج‌البلاغه را این جوان دانشجویی که آمده بود و لباس رزم بر تن کرده بود تا دستور و فرمان امام زمین نماند، را بلد بود. من آن زمان غبطه می‌خوردم که می‌شود من هم یک روزی مثل ایشان به نهج البلاغه مسلط بشوم. منتهی ایشان نهج البلاغه را خورد، هضم کرد، می‌خواند و در جان خودش جا می‌داد ولی ما در ذهنمان جا می‌دهیم و می‌رویم که به مردم بگوییم. او در جان خودش جا می‌داد و ما! در فتح خرمشهر ایشان یکی از نیروهای مؤثر در فتح خرمشهر بود. ادامه مطلب...



      

من در رامهرمز بیمار شدم و اورکت هم در انبار اهواز پر بود. گفتم یکی از این اورکت‌ها را به من بدهید، بلکه سرما خوردگیم بهتر شود. ناجیان گفت: نه

به گزارش فارس، شهید مهندس «عبدالحسین ناجیان» یکی از نام‌آوران ستاد پشتیبانی مهندسی جنگ جهاد در جبهه‌های جنوب بود. او که در دوران جوانی فضای درس و بحث و دانشگاه را تجربه کرده بود، با مدرک مهندسی‌اش به جبهه رفت و همپای راننده بلدوزرها و سنگرسازان بی‌سنگر تلاش کرد تا راه را برای پیشروی و موفقیت رزمنده‌ها باز کند.
 
 او که در سمت فرماندهی ستاد پشتیبانی جنگ جهاد جنوب به دلیل فعالیت‌های بی‌شائبه و شبانه‌روزی‌اش به «حسین فنی» مشهور شده بود،‌ توانست با ارتباط خوب و مؤثری که با قشر کارگری داشت، تعمیرگاه‌های جهاد در جبهه را سامان داده و با بهره‌گیری از علوم آموخته در دانشگاه‌، فعالیت‌های جهاد را علمی‌تر کرده و ستاد «مهندسی جنگ جهاد» را تشکیل دهد. 
 
حسین که عشق به شهادت از کودکی در وجودش موج می‌زد، همواره دوست داشت انتقام مادر رزمنده‌ها «حضرت زهرا (س)» را بگیرد و جبهه را بهترین فرصت برای رسیدن به آرزوی‌ دیرینه‌اش می‌دانست. شهادت «محمد طرحچی» دوست و همرزم دیرینه‌اش، او را بیش از پیش بی‌قرار پرواز کرد، تا اینکه در 10 مهر 1361 در جبهه سومار در اثر اصابت یک خمپاره به خودرویی که حامل او بود، دعوت حق را لبیک گفت و همنشین بهشتیان شد. ادامه مطلب...



      

در سال‌های پایانی جنگ، خلیج فارس برای ایران بسیار ناامن شده بود؛ عراق خیلی راحت کشتی ها و سکوهای نفتی ایران را می زد. کویت بخشی از سرزمین و عربستان، آسمانش را در اختیار صدام قرار داده بودند. فرماندهان عالی رتبه‌ی سپاه، جریان عبور آزاد و متکبرانه‌ی ناوهای جنگی آمریکا و نیز سایر کشتی ها و شناورهای تحت حمایت این کشور را به عرض امام (ره) رسانده بودند.

حضرت امام (رض) فرموده بود: «اگر من بودم، می زدم.» همین حرف امام، برای سردار شهید مهدوی و جانشینش سردارشهید بیژن گرد و نیز هم‌رزمان آنها کافی بود تا خود را برای انجام یک عملیات مقابله به مثل و اثبات این موضوع که با همت و رشادت دلیرمردان ایران اسلامی، خلیج فارس، چندان هم برای آمریکاییها و نوکرانشان امن نیست، آماده سازند.

اولین کاروان از نفتکش های کویتی آن‌هم با پرچم امریکا و اسکورت کامل نظامی توسط ناوگان جنگی این کشور در تیرماه سال 1366 به راه افتادند. در این بین، دولت آمریکا عملیات سنگینی را در ابعاد روانی، تبلیغی، سیاسی، نظامی و اطلاعاتی جهت انجام موفقیت آمیز این اقدام انجام داده بود.

در این کاروان، نفتکش کویتی «اَلرَخاء» با نام مبدل «بریجتون» حضور داشت که در بین یک ستون نظامی، به طور کامل، اسکورت می شد. این نفتکش، در فاصله‌ی 13 مایلی غرب جزیره‌ی فارسی، در اثر برخورد با مین های کار گذاشته شده توسط سردار شهید مهدوی و یارانش، منفجر شد به طوری که حفره ای به بزرگی 43 متر مربع در بدنه‌ی آن ایجاد گردید.

پس از اقدام دلیرانه‌ی سردار شهید مهدوی و همرزمانش در انفجار کشتی بریجتون، به پاس قدردانی از این عزیزان، برنامه‌ی دیدار با حضرت امام(ره) تدارک دیده شد و این شیران بیشه‌ی مردانگی و ایثار و شهادت، به دیدار پیر و مراد خود نائل آمدند.
 
در این دیدار، حضرت امام(رض) یکایک این سربازان جان برکف اسلام را مورد ملاطفت و تفقد خود قرار می‌دهد و پیشانی سردار شهید مهدوی را می‌بوسد. شهید، خود دراین‌باره چنین می‌گوید: «پس از اطلاع از اینکه حضرت امام(رض) از شنیدن خبر روی مین رفتنِ کشتی کویتی و شکست اولین اقدام آمریکا، متبسم شده اند، چنان مسرور گردیدم که همیشه این تبسم را موجب افتخار خود و رزمندگانِ همراه، می‌دانم. برای ما رزمندگانِ خلیج فارس، همین تبسم و شادی امام (ره) در ازای همه‌ی زحمات شبانه روزی کافی است و اگرتا آخر عمر، موفق به انجام خدمتی نگردیم، باز شادیم که حداقل برای یکبار هم که شده، موجب رضایت و شادی و تبسم امام عزیزمان گردیده ایم.»
 
در عصر روز پنجشنبه مورخه‌ی 16/07/1366 سردار شهید نادر مهدوی همراه با تنی چند از همرزمانش نظیر سردار شهید غلامحسین توسلی، سردار شهید بیژن گرد، سردار شهید نصرالله شفیعی، سردار شهید آبسالانی، سردار شهید محمدیها، سردار شهید مجید مبارکی و عده ای دیگر، جهت انجام گشت‌زنی و حفاظت از آبهای نیلگون خلیج فارس، با استفاده از دو فروند قایق تندرو توپدار به نام «بعثت» و یک فروند ناوچه به نام «طارق» به سمت جزیره فارسی حرکت می کنند. تعدادشان نه نفر بود که قرار بود دو نفر دیگر هم به جمع آنها اضافه شود. ادامه مطلب...



      

حمید هوشیار، فرمانده عملیات، یک قدم جلو گذاشت و فریاد کشید: «یا علی ابن ابی‌طالب(ع)» و ما پنجاه نفر بلافاصله پریدیم رو سروکول جاسوس‌ها که زیر پتو جا خوش کرده بودند.

به گزارش  فارس، خاطرات غربت اسارت آن هم در چنگال سربازان بعثی. از طرفی هم افرادی که نام خودشان را به اصطلاح مبارزین در راه آزادی می‌گذاشتند و منافقینی بیش نبودند. و برای اذیت و آزار رزمندگان اسلام دست از هیچ کاری نمی‌کشیدند:
 
در اردوگاه شماره 18، بخشی به نام «سوله» بود. حدود شصت نفر از ما را به داخل سوله‌ها بردند. مثل یک شهرک بزرگ نظامی بود.
 
اردوگاه 18، سه بخش داشت: ملحق، قلعه و سوله. وارد سوله که شدیم، حیرت کردیم. باورنکردنی بود. به ‌وسعت یک شهرک بود. عراقی‌ها یک بخش از سوله را در اختیار جاسوس‌ها قرار داده بودند. جاسوس‌های منافق هم لباس آبی بر تن داشتند. با جاسوسی و لو دادن رزمندگان اسیر به عراقی‌ها خدمت می‌کردند و مزدشان این بود که عراقی‌ها یک گوشه سوله را برای آن‌ها تجهیز کرده بودند. نوع غذا و امکانات آن‌ها نیز فرق داشت. یک دستگاه کولر در اختیارشان گذاشته بودند و وقتی همه ما از گرمای طاقت‌فرسای داخل سوله هفتصد نفری، می‌پختیم و نفس‌ها‌ی‌مان به شماره می‌افتاد، جای آن‌ها خنک بود؛ یک سوله بزرگ، با ششصد یا هفتصد نفر اسیر که نه هواکشی داشت و نه پنجره‌ای. تنها یک در ورودی داشت. ادامه مطلب...



      

 

آقای خامنه‌ای در ابتدا با خوش و بش جلسه را آغاز کردند و خطاب به بنده گفتند، شما اِز کجا آمده‌اید؟ منظور ایشان لهجه بنده بود که متوجه شده بودند، اهل نجف‌آباد هستم! این شروع خوبی بود که باعث شد مطالب را خودمانی‌تر شروع کنیم.

به گزارش فارس ، سردار شهید «غلامرضا صالحی» متولد سال 1337 در نجف آباد اصفهان، در سال 1366 به عنوان جانشین لشکر 27 محمد رسول الله(صلوات الله علیه) منصوب شد؛ سابقه حضور او در جبهه‌ها به نخستین روزهای جنگ باز می‌گردد؛ وی تا آخرین روزهای مقاومت در جبهه حضور داشت تا اینکه در  22 تیرماه 67 در تنگه ابو‌قریب به شهادت رسید.
 
غلامرضا صالحی از معدود فرماندهانی بوده که دارای یادداشت‌های روزانه است؛ آن چه خواهید خواند،  یادداشت روزانه شهید صالحی در چهارشنبه شانزدهم مرداد سال 1365 است که وی جلسه‌ خودمانی با رهبر معظم انقلاب و گرفتن هدیه‌ای از ایشان را روایت می‌کند.
 
***
 
صبح زود، به اتفاق برادران ایزدی و کاوه، از منطقه توسط هلیکوپتر به ارومیه آمدیم. قرار بود ساعت ده و نیم صبح خدمت آقای [آیت‌الله] خامنه‌ای برسیم، ولی به علت تأخیر هواپیما، در ساعت 12 ظهر به اتفاق برادران،  سنجقی، افشار، هدایت و کاوه در دفتر رئیس‌جمهور خدمت ایشان رسیدیم.
 
پس از احوالپرسی، نقشه و کالک منطقه را باز کردیم و دور آن نشستیم. ابتدا آقای [آیت‌الله] خامنه‌ای فرمودند: «من از ساعت ده و نیم منتظر شما بودم، ولی فعلاً به علت خستگی و کمی وقت و با رسیدن وقت نماز، مطالب خود را به طور خلاصه و جمع‌بندی‌شده در مدت پانزده تا بیست دقیقه بیان کنید». سپس طبق قرار قبلی، شروع به صحبت کردم. سخنان خود را با ارائه گزارش آنچه که از ابتدای عملیات سیدکان بود، شروع کردم؛ 
 
1ـ کارهایی که قبلاً سپاه انجام داده بود. (شناسایی و امور مهندسی)
 
2ـ وضعیت دشمن قبل از عملیات و مواضع و خطوط پدافندی آن.
 
3ـ طرح عملیات و نواقص آن.
 
4ـ استعداد و توان یگان‌های عمل‌کننده در منطقه.
 
5ـ نحوه اجرای عملیات و نارسایی و ناتوانی‌های قرارگاه و یگان‌های موجود در منطقه.
 
6ـ وضعیت فعلی ما و دشمن در منطقه.
 
پس از نیم ساعت که صحبت کردم، آقای خامنه‌ای فرمودند: «شما مطالب مهمی را مطرح کردید و لازم به شنیدن بیشتر است. برایم سؤالاتی پیش آمده و لازم است که یک ساعت دیگر صحبت داشته باشیم؛ فعلاً نماز را بخوانیم و شما ساعت پنج و نیم تا شش و نیم عصر بیایید تا بیشتر صحبت کنیم.
 
دوباره ساعت پنج و نیم عصر در دفتر کار آقای خامنه‌ای حاضر شدیم. ابتدا ایشان با خوش و بش، جلسه را آغاز کردند. خطاب به بنده گفتند، شما اِز کجا آمده‌اید؟ (منظور ایشان لهجه بنده بود که متوجه شده بودند اهل نجف‌آباد هستم!)؛ این شروع خوبی بود که باعث شد مطالب را خودمانی‌تر شروع کنیم.
 
بنده در ادامه صحبت‌های قبلی خود، مطالب را بازتر شروع کردم و سعی کردم تا وضعیت و شرایط نیروها و یگان‌ها را برای ایشان هر چه بیشتر توضیح دهم تا در جریان جزئیات فعالیت سپاه و ارتش قرار گیرند و در ادامه گفتم که یگان‌های رزمی ما باید صددرصد متعهد و با ایمان باشند یا نظم آهنین داشته باشند.
 
ذکر مسائل نشان می‌داد که کاملاً مورد توجه و تأیید آقای خامنه‌ای قرار گرفته و حتی در بعضی موارد برای ایشان تازگی داشت. سپس در رابطه با ادامه عملیات [عملیات قادر] نظر خواستند، که عرض کردم برای ادامه عملیات عموماً دو مسأله را درنظر می‌گیریم؛ یکی توان و کارایی یگان‌ها و دوم، توان و قدرت قرارگاه عمل‌کننده برای ادامه عملیات، این قرارگاه به هیچ عنوان قادر نبوده و یگان‌های فعلی هم کم و ضعیف هستند. این صحبت حدود یک ساعت طول کشید.
 
سپس آقای خامنه‌ای از برادر کاوه خواستند که ایشان هم گزارشی از نحوه عملیات و چگونگی هماهنگی با ارتش را بیان کند. به طور کلی گزارش ایشان هم قانع‌کننده بود. در پایان، آقای خامنه‌ای، به عنوان هدیه، قرآن شخصی خود را امضاء کردند و به بنده هدیه دادند.

 





      

با دیدن تصاویر شهدا،به یک عکس خیره شد و ناگهان فریاد زد که این «هادی» من است. من با دستان خودم این کلاه را برایش بافتم.

 
سالهاست عکسی از یک شهید را در صفحات مختلف اینترنتی، وبلاگ‌ها، سایت‌ها و حتی بر دیوارهای شهرها می‌بینیم. عکس شهیدی که با لباس بارانی آبی خود و کلاهی که به گفته مادرش او برای فرزندش بافته است، از مظلومیت شهدایمان در دل صحراهای جنوب سخن می‌گوید.
 
 
به گزارش ایسنا، هادی ثنایی‌مقدم یازدهم تیرماه 1351 در شهرستان لنگرود بدنیا آمد. این نوجوان بسیجی روز 23 دی‌ماه سال 1365 در منطقه عملیاتی «شلمچه» به شهادت رسید اما پیکرش هیچگاه بازنگشت. همرزمان او از نحوه شهادتش بر اثر اصابت مستقیم تیر می‌گویند یادآور می‌شوند که هادی به همراه تعداد زیادی از شهدا به کنار جاده انتقال داده شد. پارچه سفید به همراه چوبی در کنار او قرار داده شد تا آمبولانس‌ها راحت او را پیدا کنند و به عقب برگردانند. آنها از آن محل دور شدند، آمبولانس‌ها تعدادی از شهدا را به سمت پشت خط آورد ولی خبری از پیکر هادی نبود.
 
تا به امروز کسی نفهمیده است بر سر پیکر شهید هادی ثنایی‌مقدم چه آمده است؟. عده‌ای می‌گویند احتمال دارد گلوله خمپاره‌ای به کنار پیکرش خورده و او را در زیر خاک پنهان کرده و همین امر باعث شده است که آمبولانس‌ها او را پیدا نکنند.
 
سال‌ها از این ماجرا گذشت و از هادی تنها یک مزار خالی در شهرمان باقی ماند. در یکی از روزها مادر شهید به زیارت مزار فرزندش به گلزار شهدا می‌رود و پس از دعا و فاتحه از جای خود بلند می‌شود. ظاهرا در گلزار شهدا، نمایشگاه عکسی از شهدای کشورمان برپا بوده است. مادر شهید ثنایی‌مقدم به تصاویر شهدا نگاه می‌کند و به یک عکس خیره می‌شود و ناگهان فریاد می‌زند این هادی منه.... این هادی منه... .
 
خانواده‌های شهدای حاضر در گلزار شهدا دور او جمع می‌شوند. کسی نمی‌دانست چه اتفاقی افتاده است. مادر شهید به سمت مسئول نمایشگاه می‌رود و می‌گوید این عکس را از کجا آورده‌اید؟، چه کسی این عکس را گرفته است؟ آنها نمی‌دانستند صاحب این عکس و عکاس آن کیست. اما مادر شهید می‌گوید: این هادی منه... من با دستان خودم این کلاه را برای او بافتم. این هادی منه... .





      

در دوره عقدمان در دانشسرای مقدماتی تحصیل می‌کردم. مدت کمی مانده بود تا ازدواجمان. عباس به من یک پالتو پوست هدیه داد که خیلی زیبا و گران‌قیمت بود. طبیعی بود که از این هدیه خوشحال شوم اما از این کارش تعجب کردم.

 به گزارش فارس، «صدیقه حکمت» همسر شهید «عباس بابایی» متولد 1337 است. خانم حکمت، دختر دایی شهید بابایی بوده و در سال 1354 با وی ازدواج می‌کند. در بیست و پنجمین سالگرد شهادت سرلشکر خلبان «عباس بابایی»، خبرگزاری فارس ضمن تجلیل از این همسر صبور، گفت‌وگویی با او ترتیب داد که تقدیم مخاطبان می‌شود. ادامه مطلب...



      

نگاه کردم به حاجی. دیدم تکیه داده به دیوار سنگر و از دهانش خون آمده. معده‌اش از گرسنگی خون‌ریزی کرده بود. از دست هیچ‌کداممان کاری برنمی‌آمد.

 به گزارش فارس، عملیات والفجر هشت یکی از شگفت انگیزترین رخدادهای سال‌های دفاع مقدس بود. رزمندگانی که در مدت کوتاه آموزش تبدیل به دلیرترین غواصن دنیا شدند.
 
این حکایت زیبا و دلنشین بخشی از رشادت‌های آن مردان بزرگ از گردان یا رسول لشکر 25 کربلاست که برای شما انتخاب شده است:
 
گردان یا رسول(ص) پیش از عملیات «والفجر 8» راهی دریای خزر شد. یک دوره‌ی فشرده‌ی آموزش غواصی را به فرمان‌دهی حاج‌بصیر، در دریای خزر گذراندیم و سپس از همان‌جا به جبهه‌ی بهمن‌شیر، دور از چشم آواکس‌ها و ماهواره‌های جاسوسی آمریکا، در روستای متروکه‌ی خسروآباد، روبه‌روی «مسجد فاو» و حاشیه‌ی نهرجاسم مستقر شدیم. ادامه مطلب...



      

 

گروه فرهنگی، محمدرضا شهبازی: اصلا بیایید هشت سال جنگ را بگذاریم کنار؛ بی خیال دفاع مقدس شویم؛ بیایید فکر کنیم شخصی به نام ستار ابراهیمی با اصابت تیر دشمن شهید نشده است و مثلا با تصادف از دنیا رفته است؛ یا اینکه زن جوانی به نام قدم‌خیر محمدی کنعان نه بخاطر شرکت شوهرش در جبهه که مثلا بخاطر حضور همسرش در شهری دیگر برای کار، مجبور بوده است پنج فرزند خود را به تنهایی بزرگ کند. حالا به اینها اضافه کنید ناز پرورده بودن قدم‌خیر را؛ ته‌تغاری خانواده که پدر او را روی پای خود می نشانده و صبحالنه را لقمه لقمه در دهانش می گذاشته است. دختری که اگرچه در روستا بدنیا آمده بود اما دست به سیاه و سفید نمی زده. به اینها اضافه کنید سرباز بودن ستار را. جوان محجوبی که قدم‌خیر انقدر به او بی علاقه بوده که حتی پس از نامزدی هم از دستش فرار می کرده و ستار بی‌نوا را که برای دیدن او دست در برگه مرخصی سربازی‌اش برده بود، نا امید می کرده است.

حالا با این توصیفات چند سال بعد را تصور کنید. وقتی که ستار (فرض کردیم نه برای شرکت در دفاع نقدس که مثلا برای کار در شهری دیگر) از خانواده دور است و این تازه عروس ناز پرورده مجبور است همه بار زندگی را تنهایی به دوش بکشد. باید با هول و ولا بچه ها را در خانه بگذارد و سر سیاه زمستان بایستد در صف نفت و با بدبختی دو پیت نفت را دنبال بکشد تا خانه. ادامه مطلب...



      

 

سیدناصر حسینی‌پور گفت: زمانی که در آستانه آزادی بودیم من و همراهانم را به خاطر خواندن زیارت عاشورا به کربلا نبردند. افسر استخباراتی به ما گفت: با خواندن زیارت عاشورا زیارت قبر حسین(ع) را به گور خواهید برد.

به گزارش فارس، مصاحبه با سیدناصر حسینی‌پور هم سهل هم ممتنع؛ آسان از این لحاظ که حافظه بسیار خوبی دارد و بعد از گذشت این همه از اسارت هنوز خاطرات خود را با ریزترین جزئیات به خاطر می‌آورد. سخت از این جهت که محافظه‌کار است و نسبت به مصاحبه‌های خود بسیار حساس. هنوز هم بعد از گذشت دو دهه تحشیه‌نویسی می‌کند و یادداشت‌نویسی را به یک سنت در زندگی خود تبدیل کرده است. حسینی‌پور بعد از مصاحبه اصرار داشت که متن مصاحبه را پیش از انتشار بخواند و این کار را انجام داد و با دقت تمام متن را بار دیگر بازنویسی کرد. او هنوز هم به مانند یادداشت‌های زندان با مداد در حاشیه کاغذها می‌نویسد و این کار را با وسواس فراوانی انجام می‌دهد  .

 مصاحبه با سید ناصر حسینی‌پور به مناسبت سالروز آزادی اسرا از عراق انجام شد که با اندکی تاخیر از نظر می‌گذرانید:  ادامه مطلب...



      
<      1   2   3   4   5   >>   >


پیامهای عمومی ارسال شده