سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دفاع مقدس
منوی اصلی
مطالب پیشین
کارنامه عملیات ها
جنگ دفاع مقدس
همسنگران
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز : 56
  • بازدید دیروز : 153
  • کل بازدید : 941485
  • تعداد کل یاد داشت ها : 570
  • آخرین بازدید : 103/2/11    ساعت : 4:59 ع
درباره ما
جستجو


وصیت شهدا
وصیت شهدا
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
کاربردی
ابر برچسب ها
شهدا ، امام خامنه ای ، مقاله ، مداحی ، امام خمینی(ره) ، شهید ، دفاع مقدس ، رهبری ، آمریکا ، اسلام ، تفحص ، ایران ، داعش ، فتنه ، قم ، قوطی ، لبنان ، لبنانی ، م.ه ، مانیفیست ، مبارزه ، محمد جواد مظاهری ، محمد شهبازی ، مهدی ، موسوی ، میلیتاریسم ، ناتو ، نهضت ، نیروی قدس ، هیتلر ، ولایت ، کربلا ، کیهان ، مدافع حرم ، مذاکره ، مذهب ، مردم ، مرگ ، مغنیه ، فقه ، فقه حکومتی ، قاسم سلیمانی ، دبیرستان ، دفاع ، شهدا همدان ، شهید خرازی ، شهید زنده ، شهید مهدی نوروزی ، شهیدان ، شیطان بزرگ ، صدام ، ظلم ، عاشورا ، عراق ، علی چیت سازیان ، بسیجی ، پناهگاه ، پهلوی ، تجاوز ، دهه فجر ، دولت ، دکترین ، رزمنده ، روحانیت ، زفراندوم ، ژنرال ، سامرا ، سپاه ، ستار ابراهیمی ، سردار الله دادی ، سنگر ، سید حسن نصر الله ، شاه ، شبکه ، شعر ، شهادت ، جبهه ، جملات ، جنگ ، جهاد ، جهاد مغنیه ، جهانی ، حاج قاسم سلیمانی ، حبیب الله مظاهری ، حرم ، حزب الله ، حسن البکر ، حسن عباسی ، حسن مرادی ، حوزه ، حکومت ، خراسان ، خیانت ، اسلاید ، القاعده ، المنار ، امام حسن ، امام حسین ، آیزن هاور ، استراتژیک ، اسرائیل ، امام6 ، انقلاب ، انگلیس ، امام خمینی ، 9 دی ، آب ، آقازاده ،

 


عباس دوران به سال 1329 در شیراز متولد شد. شهید دوران با آغاز جنگ تحمیلی خدمت خود را در پست افسر خلبان شکاری و معاونت  عملیات فرماندهی پایگاه سوم شکاری نفتی شهید نوژه ادامه داد و در طول سالهای دفاع مقدس بیش از یک صد سورتی پرواز جنگ انجام داد.


 

عباس دوران

 

دوران در تاریخ 7/9/1359 اسلکه « الامیه» و « البکر» را غرق کرد و در عملیات فتح*المبین نیز حماسه آفرید.در تاریخ 20/4/1361 برای انجام مأموریت حاضر شد و هدف موردنظر او ناامن کردن بغداد از انجام کنفرانس سران کشورهای غیرمتعهد بغداد بود.

اما هنگام عملیات اصابت موشک عراقی باعث شد، هواپیما آتش بگیرد، دوران به طرف پالایشگاه الدوره پرواز کرد و تمام بمب ها را بر روی پالایشگاه فرو ریخت، قسمت عقب هواپیما در آتش می سوخت.

کاظمیان، همراهش با چتر نجات به بیرون پرید اما دوران به سمت هتل سران ممالک غیرمتعهد پرواز کرد. او در آخرین لحظات با یک عملیات استشهادی هواپیما را به ساختمان هتل کوبید.

سردار دلاور 40 ساله ایران اسلامی در روز سی ام تیر سال 1361 به شهادت رسید.

سرانجام بعد از بیست سال تنها قطعه ای از استخوان پا به همراه تکه ای از پوتین عباس دروان به میهن بازگشت و روز دهم مردادماه سال 1381 خانواده آن را در شیراز به خاک سپردند.

روحمان با یادش شاد

آنچه در ادامه مطلب خواهید خواند اولین نامه ای است که شهید عباس دوران برای همسرش در روزهای جنگ تحمیلی نوشته است.

خاتون من ، مهناز خانم گلم سلام

بگو که خوب هستی و از دوری من زیاد بهانه نمی گیری برای من نبودن تو سخت است ولی چه می شه کرد جنگ جنگ است و زن و بچه هم نمی شناسد .

نوشته بودی دلت می خواهد برگردی بوشهر . مهناز به جان تو کسی اینجا نیست همه زن و بچه ها یشان را فرستادند تهران و شیراز و اصفهان و ...

علی هم (سرلشگر خلبان شهید علیرضا یاسینی ) امروز و فرداست که پروانه خانم و بچه ها را بیاورد شیراز دیشب یک سر رفتم آن جا . علیرضا برای ماموریت رفته بود همدان از آنجا تلفن زد من تازه از ماموریت برگشته بودم می خواستم برای خودم چای بریزم که گفتند تلفن . علی گفت : مهرزاد مریضه پروانه دست تنهاست . قول گرفت که سر بزنم گفت : نری خونه مثل نعش بیفتی بعد بگی یادم رفت و از خستگی خوابم رفت ، می دانی این زن و شوهر چه لیلی و مجنونی هستند . ادامه مطلب...



      

حادثه از این قرار بود که شب بیستم یکی از فرماندهان انقلابی این یگان که در پادگان تیپ سوم زرهی همدان شب را در حال استراحت بسر می بردند به صورت مخفیانه با مراجعه به دفتر حضرت آیت الله مدنی هدف از این ستون کشی را بیان نمود ومعظم له شبانه تمامی عناصر انقلابی همدان را فراخوانی نمودند و همان شب خبر سینه به سینه در بین مردم همدان انتشار یافت.

مشخصات:
نام و نام خانوادگی:محمد حسین عاشوری
نام پدر:نوراحمد
تاریخ تولد:1/1/1337
تاریخ شهادت:22/11/1357
محل تولد: روستای حسن آباد عاشوری - شهرستان بهار
تحصیلات:سوم ابتدایی
شغل:بنا
محل شهادت:همدان،جاده همدان-کرمانشاه
مرکز بستری:بیمارستان اکباتان
نحوه شهادت:درگیری انقلابیون با لشگرطاغوتی81کرمانشاه
گلزار تدفین:گلزار شهدای روستای حسن آباد عاشوری-شهرستان بهار

زندگی نامه:
این شهید بزرگوار درسال 1337در یک خانواده مذهبی در روستای یعقوب شاه چشم به جهان گشود. تحصیلات خود را تا سوم ابتدایی ادامه داد ولی به دلیل فقر مالی خانواده و فقر فرهنگی حاکم بر روستا در دوران ستم شاهی تحصیل را رها کرد و مشغول به کار در کنار پدر بزرگوارشان شدند و خیلی زود به عنوان یک بنای حرفه ای ساختمان شناخته شد در اوج انقلاب زمانی که تظاهرات مردمی علیه طاغوت به اوج  خودرسیده بود بارها دراین تظاهرات دوشادوش ملت قهرمان همدان شرکت می جست.

در روزی که (21/11/1357) ستون زرهی لشگر 81 کرمانشاه که جهت سرکوب نمودن حرکت انقلابی مردم تهران عازم پایتخت بودند، با گروهی از مردم روستا توسط یک وانت به شهر مراجعه کردند. این اقدام که توسط شهید آیت الله مدنی رهبری می شد توانست این ستون زرهی را متوقف کند که این شهید بزرگوار در حین درگیری انقلابیون با نظامیان توسط فرمانده این یگان مورد اصابت گلوله قرار گیرد و بعد از انتقال به بیمارستان اکباتان علی رغم تلاش پزشکان در سن 19سالگی به فیض عظیم شهادت نائل آمد.

بعد از شهادت و اطلاع شهیدآیت الله مدنی خود شخصا با گروهی کثیری از مردم، پیکر پاک این شهید را به روستا انتقال دادند و بعد از انجام اعمال، پیکرشهید در گلزار شهدای روستا به خاک سپرده شد.

با دستور و توصیه شهید بزرگوار آیت الله مدنی جهت تجلیل از این شهید بزرگوار نام این روستا از یعقوب شاه به حسین آباد عاشوری تغییر نام داد.

حماسه21/11/1357:
حادثه از این قرار بود که شب بیستم یکی از فرماندهان انقلابی این یگان که در پادگان تیپ سوم زرهی همدان شب را در حال استراحت بسر می بردند به صورت مخفیانه با مراجعه به دفتر حضرت آیت الله مدنی هدف از این ستون کشی را بیان نمود ومعظم له شبانه تمامی عناصر انقلابی همدان را فراخوانی نمودند و همان شب خبر سینه به سینه در بین مردم همدان انتشار یافت و در صبحدم روز بیست و یکم جمعیتی بالغ بر دهها هزار نفر از مردم دلاورانه در مسیر کرمانشاه - همدان گسیل شدند همچنین مردم قهرمان شهرهای اسد آباد، بهار ومریانج نیز دوشادوش مردم همدان در این حرکت انقلابی شرکت نمودند، در ساعت 9 بامداد وضعیت به گونه ای شد که حتی نفرات پیاده هم روی جاده کرمانشاه  نمی توانستند حرکت کنند چه رسد به کمر شکن های حامل تانک های عظیم الجثه. 

اخطار مستمر فرماندهان خطاب به مردم هیچ اثری نداشت وهر لحظه بر ازدحام جمعیت افزوده می شد. سرانجام شاخه های گل وبوسه های مردم که نثار پرسنل ارتش می شد وهر دل سنگی را ذوب می نمود تمامی فرماندهان ونیروهای ارتش را به زانو در آورده ودر عین حال مقاومت هایی نیز صورت می گرفت اما سرانجام مردم انقلابی با تصرف تمامی تجهیزات غائله را ختم نمودند.

صدها قبضه اسلحه و مقادیری مهمات بدست مردم افتاده وجهت حصول اطمینان از عدم تحرک وسائل نقلیه چرخ بسیاری از آن ها پنچر وشیلنگ های سوخت رسان ْآنها توسط قیچی های آهن بر بریده شده و سیلی از گازوئیل بر سطح آسفالت جاری شد با این اقدام حماسی مردم که قطعا به منزله ی تیر خلاصی بر پیشانی ظلم تلقی می گردید از هجوم این یگان زرهی به تهران جلوگیری شده ویکی از بزرگترین حماسه های دوران انقلاب رقم خورد.

خاطره ای ازنحوه شهادت:
اول راه پیمائی بود که بنا شد از خیابان باباطاهر به طرف امام زاده عبدالله حرکت کنیم. خبر حمله تانک ها از شب گذشته در گوشی صحبت می‌شد، ولی خبر هنوز تایید نشده بود. در اطراف امامزاده عبدالله بودیم که ناگهان خبر رسید تانک ها از طرف کرمانشاه به طرف تهران در حال حرکتند. 

جوان بودیم و پرنشاط. در اولین فرصت خود را به تانک ها رساندیم. در چشم به هم زدنی جاده بسته شد و اولین کاری که از دستمان آمد ماشین های اوراقی کنار جاده را وسط جاده ریختیم. به فکر جلوگیری از تانک ها بودیم لحظه به لحظه بر میزان جمعیت افزوده می‌شد. بعضی ها ریختند سر تانک ها و ارتش تسلیم شد. ناگهان تیری شلیک شد. ما کنار یک تانک بودیم. فردی نیز روی تانک دراز کشیده بود که تیر خورد. من او را روی دوش گرفتم و به طرف عقب کشیدم احتمال شدت درگیری می‌رفت. همان طور که او را به عقب می‌آوردم، دیدم شهید مدنی مثل شمع در وسط ایستاده و عده کمی در اطرافشان ایستاده‌اند. 

یک فرمانده ارتش هم در کنارشان ایستاده بود و شهید مدنی می‌گفتند: «اینها از خود ما هستند. ارتش متعلق به ماست. اینها برادرهای ما هستند.» یکباره دستم را که غرقه در خون بود، بالا گرفتم و گفتم این نشانه برادری است. این خون را ببینید.» .سریع خودم را از جمع خارج و مرد زخمی را روی موتوری سوار و به طرف بیمارستان اعزامش کردم.
*محمد علی حیدری

تهیه و تنظیم: مصطفی غفاری (برادر زاده شهید)





      

نگ‌های پی در پی تلفن خبر از عمق فاجعه دارد؛ همه تیم برنامه نویسی دست به کار شده‌اند تا دست گل به آب داده را رفع و رجوع کنند ... اصلا چه کسی فکرش را می‌کرد که حفره‌ای به این بزرگی در برنامه وجود داشته باشد ... حرکت موس- کلیک - تق تق ادامه دار صفحه کلید و ...

با فیلتر شدن صفحاتی که حاوی فتوای رهبر انقلاب است، بحث فیلترینگ و قانون جرایم رایانه‌ای وارد فازی می‌شود که پیش از این بار‌ها با انتقاد بسیاری از محققان، دانشجویان و سایر کاربران اینترنت مواجه شده بود اما هرگز به این اندازه کارکرد منفی شکل اجرای آن هویدا نشده بود؛ با این وضعیت که معیار غیرقانونی بودن محتوای یک صفحه، لغاتی پیش فرض است که به دست یک ربات غیر هوشمند سپرده شده، مانده‌ایم که چگونه "اینترنت ملی‌"یی در انتظارمان خواهد بود؟!

به گزارش تابناک، کمتر از سی چهل ساعت پیش خبری به تلکس‌های خبری راه یافت که حاوی نظر فقهی رهبر انقلاب در پاسخ به یک استفتا درباره استفاده از «ف ی ل ت ر ش ک ن» بود اما همین پاسخ شرعی ساده با اتفاقی همراه شد که در نوع خود بی‌نظیر است: فیلتر شدن صفحاتی که حاوی این فتواست!!

این حادثه طنز گونه که هنوز هم پابرجاست، آنچنان دور از ذهن به نظر می‌رسید که برخی همکاران رسانه‌ای در باز انتشار این مطلب دچار تردید شدند و نه یارای حذف این فتوای مجتهدانه به دلیل قرارگرفتن در صف مصادیق مجرمانه از خروجی تلکس خبریشان را دارند و نه مطمئن هستند که این عمل به ظاهر خلاف قانون، برایشان بار حقوقی در پی خواهد داشت یا نه؟!

غائله اخیر حاصل شده از اجرای رباتیک قانون فیلترینگ دردسری ساخته که در یک سو سختکوش‌ترین مدافع کمیته فیلترینگ هم خلع سلاح شود و از سوی دیگر، تلاشی برای رفع نقیصه دیده نمی‌شود تا با رخدادی مواجه باشیم که علی رغم همراه داشتن نکات بد، از جهاتی می‌تواند خوب باشد و از برخی جهات دیگر بسیار زشت است؛

زشت؛ تسلط ربات بر انسان!

فیلتر شدن یک استفتا، اینقدر برای مجریان قانون زشت است که می‌تواند فلسفه کل فیلترینگ را زیر سوال ببرد؛ زشت است چون عنان اجرای قانون را با تعریف چند لغت به دست روباتی سپرده‌ایم که بر سر گلوگاه ارتباطی هموطنانمان تعبیه شده، تا ماحصل کارمان تجلی بخش فیلم‌هایی شود که از تسلط روبات بر انسان می‌گویند؛ زشت است چون ثابت می‌کند که برای کنترل زشتی‌های یک دنیای مدرن – هر چقدر هم که مجازی باشد- هنوز در حال آزمون و خطا بوده و پاک کردن صورت مساله را به بها دادن به آموزش ترجیح می‌دهیم؛ زشت است چون نشان می‌دهد که در استفاده از قوه قهریه تا جایی جلو رفته‌ایم که حکم به پلمب کردن تمام پنجره‌هایی می‌دهیم که ممکن است به بدی باز نشوند!

بد؛ نقص در اجرای قانون

فیلتر کردن پاسخ رهبر به یک استتفتا، جدای زشتی‌هایی که به همراه دارد، بد است چون ثابت می‌کند که متولیان اجرای قانون از روشی استفاده می‌کنند که خشک و‌تر را با هم می‌سوزاند؛ اینقدر بد که می‌تواند به تن یک عمل غیر قابل توجیه، لباس قانون بپوشاند و قابلیت تخریب سوابق مثبت پیشین پیدا کند؛ بد به اندازه‌ای که می‌تواند بیادمان بیاورد که اجرای «قانون» تا چه حد می‌تواند سلیقه‌ای باشد.

خوب: اثبات حقانیت منتقدین دلسوز!

سخن گفتن از خوبی‌های این اتفاق بد، سخت است اما کافی است که به دنبال یک موضوع در دنیای پهناور اینترنت بگردید تا صف گلایه‌های بی‌شمار کاربران این دنیا در مقابل چشمانتان رژه برود؛ گلایه‌های دانشجویان، محققان، خبرنگاران و خلاصه تمامی افرادی که از بی‌حد و مرز بودن فیلترینگ در کشورمان به ستوه آمده‌اند و راهی برای خلاصی از آن متصور نمی‌شوند؛ صفحاتی که‌گاه به دلیل ذکر «یک کلمه» به صفحه پیوند‌ها پیوند می‌خورند و همه حسن‌هایشان به سمن بخس به فراموشی سپرده می‌شوند.

اینجاست که خبر عجیب فیلتر شدن یک فتوا، نقیصه‌ای را متذکر می‌شود که سالهاست وجود دارد اما هیچ تلاشی برای رفع آن مشاهده نشده است.

ماجرا به این می‌ماند که تیغ و چاقو را وسیله جرم زا بدانیم و در ابتدای طرح مبارزه با این آلت مجرمانه، جراحان و قصابان را به صف کنیم!

اصلا اینترنت یعنی همین؛ ابزاری برای ارتباط با دنیای مجازی که مثل هر وسیله دیگری هم می‌تواند کارکرد مثبت داشته باشد و هم منفی؛ مثل چاقو، تیغ یا حتی انواع داروهای مختلف، اشعه‌های درمانی و.... بر همین اساس، اصلی مبنا قرار گرفته که فیلترینگ را برای کاهش اثرات منفی اینترنت تجویز می‌کنند فارغ از اینکه این رویه ممکن است تا آنجا شدت بگیرد که چهره یک جستجوی ساده را شبیه بیماری کند که در دوران اوج شیمی درمانی قرار دارد.

ماجرا وقتی جالب‌تر می‌شود که به یاد بیاوریم تنها سایت‌ها و مطالبی از بخت فیلتر شدن بهره‌مند (!) خواهند شد که نه تنها دولتی نیستند، بلکه بر خلاف آن‌ها دستی در تولید محتوا دارند؛ به عبارتی بهتر، فیلترینگ جریمه‌ای است که هرگز شامل وب سایت‌های پر شمار و هزینه بر دولتی که فعالیت خاصی هم ندارند نمی‌شود و تنها در کمین تولید کنندگانی است که دست بر قضا هیچ حمایتی هم شامل حالشان نمی‌شود.

حالا کافی است این موارد را کمی گسترش دهیم تا به ژرفای تصمیم برخی روسا برای راه اندازی نسخه «اینترنت ملی» پی برده و از اینکه حفره نرم افزار بومی و طبعا ملی فیلترینگ شناسایی بالاخره شد، بر خود بالیده و بپرسیم: فیلترینگ در کشورمان تا چند درصد منطبق بر قانون است؟!





      

کربلایی حجت الله رحیمی شهدا
مداحی شنیدنی از کربلایی حجت رحیمی در مورد شهدا وامام خامنه ای
دریافت فایل صوتیmp3 حجم:1،595مگابایت
مستقیم    غیر مستقیم
سلامتی آقا امام زمان(عج) و امام خامنه ای صلوات

منبع: مدافع کلیپ





      

شهید تشت زرین
ولادت  :1351- همدان

نام  :سید امیر

نام خانوادگی :تشت زرین

میزان تحصیلات:دیپلم ریاضی(قبولی کنکور- مهندسی نساجی(
سمت:معاونت گردان
سوابق فعالیت ها:دو سال در مناطق عملیاتی جنوب و غرب( سومار- دهلران- طلائیه- فکه(

تاریخ و محل شهادت:منطقه عملیاتی والفجر یک (فکه)-27/5/1375 بر اثر انفجار مین
مزار مطهر شهید:گلزار شهدای همدان (باغ بهشت(

خانواده «تشت زرین» از سلاله سادات در سال 1351 به تولد «سید امیر» بار دیگر سبزپوش شد. دوران کودکی را با علاقه به نماز و روزه به توشه تقوی مزین ساخت و کسب علم را تحقق بخش حدیث «اطلبوالعلم من المهد الی اللحد» ساخت. سن کم او در زمان جنگ، مانعی در اذن دخول به خط بزم عاشقان بود ولی عشق به حضور، چون آرزویی بزرگ، روح او را متلاطم نگه داشت. دوران جنگ تمام شد و امیر با دیپلم ریاضی در رشته مهندسی نساجی دانشگاه قبول شد. او برای خانواده‌های بی‌بضاعت پول جمع کرده، برای دختران جهیزیه و برای پسران بساط عروسی فراهم می‌ساخت. سید امیر با نشان دادن کتاب و عکس از شهدا به خانواده، اهمیت فعالیت عده‌ای در گروه تفحص را نمایان کرد و خود با درک اندیشه‌های والای بسیجیان پا در این میدان امتحان نهاد و علی‌رغم برخورداری از برخی تنعمات زندگی و وجود مقتضیات سنی با تحصیل در دانشگاه «جستجوگران نور»، شیرینی دل‌چسب دنیا را به اهل دنیا سپرد و ماندن در صف عاشورایی امام عشق را لبیک گفت. او هر چند جنگ را ندیده بود اما سخن از جبهه، آتش به دلش می‌افکند. بوی عطر شهادت را از پیکرهای تکیده‌ی شهدا می‌گرفت و راه بهشت شهدا را یافته بود و گله از ماندش داشت، اشک‌هایش مرحم زخم‌های شهیدان بود تا این‌که در 27/5/ 1375 در منطقه عملیاتی والفجر یک (فکه ) ندای «ارجعی الی ربک » را لبیک گفت و به افلاکیان پیوست.





      

 پیکر شهید حسن تهرانی مقدم در قطعه 24 و در جمع فرماندهان شهید ایام دفاع مقدس به خاک سپرده شد.

 به گزارش فارس، سرلشکر شهید حسن تهرانی مقدم دقایقی قبل در قطعه 24 شهدای بهشت زهرای تهران و در کنار شهیدان مصطفی چمران، ناصر کاظمی، حسن باقری، جواد فکوری، یوسف کلاهدوز، محمد جهان آرا، احمد کشوری، غلامعلی پیچک، علیرضا موحد دانش، عباس کریمی و تعداد دیگری از فرماندهان شهید دفاع مقدس به خاک سپرده شد.
 
بنا بر این گزارش، علاوه بر شهید مقدم، شهیدان محمدقاسم سلگی و مهدی نواب نیز در قطعه 24 و پنج شهید دیگر یعنی شهیدان جواد سلیمی، علی اصغر منصوریان، مهدی دشتبان‌زاده، حسین فردوئی و میثم جهانگیری نیز در قطعه 50 دفن شدند.
 
سردار سرلشکر محمدعلی جعفری فرمانده کل سپاه، سردار امیرعلی حاجی زاده فرمانده نیروی هوافضای سپاه نیز به همراه دیگر فرماندهان و همرزمان این شهیدان و خانواده شهدا بر پیکر شهدای سازمان جهاد خودکفایی سپاه نماز خواندند.




      

فرازی از فرمایشات سردار شهید حمید باکری .

مسئولیت : جانشین دلاور لشکر 31عاشورا

دعا کنید که خداوند شهادت نصیب مـا کند .در غیر این صورت زمانی فرا میرسد

که جنگ تمام می شود و رزمندگان امروز سه دسته میشوند:

اول دسته ای به مخالفت با گذشته خود برمی خیزندو از گذشته خود پشیمان می شوند.

دوم دسته ای راه بی تفاوتی برمی گزینند و در زندگی مادی خود غرق می شوند

و همه چیز را فراموش می کنند.

دسته سوم به گذشته خود وفادار می مانند و احساس مسئولیت می کنند .

که از شدت مصائب و غصه ها دق خواهند کرد.

پس از خداوند بخواهید که با وصال شهادت  ازعواقب زندگی بعد از جنگ در امان بمانید ، چون عاقبت دو دسته اول ختم به خیر نخواهد شد .وجزء دسته سوم ماندن بسیار سخت و دشوار خواهد بود .





      

فرمانده بهداری لشکر32انصارالحسین(ع)(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی)


ملایر در سال 1335 شاهد تولد کودکی بود که بعدها از مردان نامدار این دیار کهن شد. جواد غیاثوند از کودکی روحیه مبارزه با بی عدالتی و ایثار در وجودش شعله‌ور بود.
با وجود داشتن خانواده‌ای ثروتمند، دوست داشت که ساده زندگی کند به فکر دنیا نبود.در سن 24 سالگی ازدواج کرد وزندگی ساده ای در منزل پدرش شروع نمود.
جواد به عنوان پاسدار در سپاه خدمت می‌کرد. بسیار فروتن و متواضع بود بعد از ازدواج به جبهه‌های حق علیه باطل رفت. مدتی بعد به همراه چند نفر از دوستان خود از جمله شهید حسین حبیبیان، علی بهزادی و احمد رحیمی‌نژاد یک پایگاه بسیج را در روستای"بایلخانی" تاسیس وراه اندازی کردند.
دوستانش می گویند:"اهل صحبت کردن نبود؛ دوستی شجاع و دیندار، عاشق امام خمینی و همواره حلاّل مشکلات محل بود,در زمانی که خشم به چهره معصومش روی می‌آورد به خواندن نماز و ذکر صلوات می‌پرداخت.
همیشه دوستانش را به تقوا و پرهیزکاری تشویق می‌کرد و در مواقع حساس در مناطق جنگی با شوخی کردن روحیه افراد را بالا می‌برد و نمی‌گذاشت کسی احساس خستگی کند."
او حضور در جبهه را توفیق الهی می دانست وبه هیچ قیمتی حاضر به ترک جبهه نبود.هنوز چیزی از حضورش در جبهه نگذشته بود که به عنوان فرمانده بهداری لشکر32انصارالحسین(ع)منصوب شد.
جواد حضور تاثیرگذارش را در جبهه با این سمت ادامه داد تادر فروردین سال 1365 به در منطقه عملیاتی والفجر8درشبه جزیره ی فاو از ناحیه سر مورد اصابت ترکش خمپاره ی دشمن قرار گرفت وبه شدت مجروح شد.ا و بعد از چند روز که در بیمارستان بستری بود,طاقت ماندن در دنیا را از دست داد وبه شهادت رسید.
او به این حدیث شریف پیامبر اکرم (ص)که فرمود:
"مسلمانی که جهاد نکرده باشد و در دلش آرزوی جهاد نداشته باشد اگر بمیرد بر شعبه‌ای از نفاق مرده است."اعتقاد کامل داشت.
شهیدان یوسف بازار هستند
به چشم دل پی دلدار هستند
به دست عاطفه با پای ایثار
درون خون و آتش یار هستند
منبع:پرونده شهید دربنیاد شهید وامور ایثارگران همدان و مصاحبه با خانواده وهمرزمان شهید

ادامه مطلب...


برچسب ها : شهدا  ,


      

فرمانده گروهان سوم ازگردان156لشکر32انصارالحسین(ع)(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی)


 سال 1340 در روستای "بابا پیرعلی"در استا ن همدان چشم به جهان گشود. فضای خانوادگی‌اش به‌گونه‌ای بود که از کودکی  با قرآن و اهل بیت پیامبر (ص) مأنوس شد.
 تحصیلات ابتدایی‌اش را در روستای باباپیر علی به پایان رساند.
با مشکلات اقتصادی که در زندگی داشتند, ادامه زندگی در باباپیرعلی را برایشان غیر ممکن ساخته بود ,او همراه با خانواده اش به تهران مهاجرت نمود وتحصیلاتش را در این شهر ادامه داد.
 حضوراو در تهران علاوه بر کاستن از مشکلات بی شمار زندگی و برخورداری از حداقل امکاناتی که آن روز خیلی از خانواده های ایرانی از آن بی بهره بودند؛مانند امکان ادامه تحصیل و درآمدی برای پدر خانواده, تا بتواند نانی در سفره ی خانواده اش بگذارد؛مزیت دیگری هم داشت. او با ورود به پایتخت کشور وآشنایی با دوستان مذهبی وانقلابی ,فرصت آشنایی بیشتر با ظلم وستمی که توسط شاه بر مردم روا داشته می شد را به دست آورد.
با ورود به مقاطع تحصیلی بالاتر بر دامنه ی فعالیتها ومبارزاتش با حکوکت دست نشانده پهلوی افزود.  خیلی وقت پیش از اینها بود که روح عدالت طلب علی  او را ترغیب به حضور در این راه می کرد،اما از زمانی که با افکار واندیشه های امام خمینی آشنا شد شیفته ی او شدو بزرگترین تصمیم زندگی اش را گرفت.او با پیوستن به نیروهای انقلاب، نقش قابل ملاحظه‌ای در راه پیاده کردن حکومت اسلامی در ایران ایفا کرد.
حضور مستمر در تظاهرات و مبارزه با طاغوت در قالب گروه های خود جوش مردمی,سازماندهی اعتراضات مردمی و دانش آموزی در محلات ومدارس ازجمله کارهای علی تیموری به همراه دوستانش بود.
 بعد از استقرار نظام  جمهوری اسلامی با اینکه دوست داشت تحصیلاتش را ادامه دهد اما به فرمان امام خمینی (ره) لبیک گفت و به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در تهران درآمد .
دراین مقطع از زندگی اش مثل دوران مبارزه با طاغوت ,تمام وقت در حال انجام ماموریت های سپاه بود. با ایجاد جنگ داخلی در کردستان که توسط گروهکهای ضد انقلاب به وجود آمده بود , به کردستان رفت و در مقابل ضد انقلابیون با تمام توان ایستادگی کرد. حضور جوانان غیرتمندی چون علی تیموری, بزرگترین توطئه ی دشمنان داخلی وخارجی مردم ایران را در ایجاد جنگ داخلی در کشور و تجزیه بخشهایی از آن که قبل از جنگ تحمیلی صورت گرفت را نقش بر آب کرد.
 با آغاز تهاجم نظامی رژیم بعث عراق به مرزهای مقدس کشور، مشتاقانه راهی جبهه شد تا در این راه به بذل جان و تن بپردازد.
علی تیموری با تجارب ارزشمندی که از دوران طولانی مبارزه اش با طاغوت وضد انقلاب داشت و با اصرار فراوان فرماندهان ,سمت  فرماندهی گروهان سوم ازگردان156را درلشکر32انصارالحسین(ع)پذیرفت ودر جبهه ی  گیلان غرب مستقر شد تا سدی آهنین باشد در مقابل متجاوزین بعثی ومزدورانی که از کشورهای دیگر به کمک اشغالگران آمده بودند. روز پنجم شهریور ماه 1360 در حالیکه علی در راه دفاع از مرزهای مردانگی وشرف ایران  تلاش می کرد مورد اصابت ترکش خمپاره های دشمن واقع شد وجامه سرخ شهادت بر تن کرد.
منبع:پرونده شهید دربنیاد شهید وامور ایثارگران همدان و مصاحبه با خانواده وهمرزمان شهید




برچسب ها : شهدا  ,


      

 - دوماه بعد جنگ شروع شد .
- اوایل جنگ بود . گرای قله قراویز را داده بودم و تقاضای گلوله خمپاره می کردم اما گلوله ای نیامد . کلافه شدم . داد زدم ، چرا نمی فرستی ؟
- جوادی شعار پشت بی سیم خنده اش گرفته بود . گفتم : گوشی و بده حبیب .
- او هم از خنده روده بر شده بود . نمی دانست حرف بزند .
- بالاخره به حرف آمد و گفت : گلوله هایش ساخت و طنه ، دل از ما نمی کنه ؛ می افته نزدیک خودمان به جای دشمن .
- رفته بودیم بازی دراز برای شناسایی ؛ ولی با عراقیها درگیر شدیم . دو نفرمان اسیر شدند با جنگ و گریز فرار کردیم . روحیه ها توتون بود .
- با حبیب که بر می گشتیم شروع کرد تیکه انداختنم و شوخی کردن . وقتی رسیدیم مقر تا حدودی رو به راه بودیم .
- از منطقه سر پل ذهاب تماس گرفت و. گفت : حاجی برو از علمای شهر بپرس تکلیف آذوقه فاسد شدنی توی خانه های مردم که شهر را ول کرده و رفته اند چیه ؟ بچه ها می تونن استفاده کنن یا نه ؟
- رفت اژدری را گذاشت زیر پای عراقی ها ؛ پایین قله قلاویز. آنقدر آنجا نشست و حوصله کرد تا تانکی از راه رسید و رفت روی اژدر .
- بلافاصله چاشنی را کشید و د فرار . تانک رفت روی هوا . از دور نگاه می کردیم . همه از خوشحالی دستپاچه شده بودیم . زبانمان بند آمده بود . انگار قراویز را فتح کرده بودیم .
- از دشت ذهاب و قصر شیرین مثل مور و ملخ ، تانک عراقی می آمد .
- گلوله های خمپاره حبیب تمام شد . دل تو دلش نبود . بهمنی بی سیم زد که اسلحه ات رو بردار برو ببین پی ام پی چه مرگشه ؟ چرا شلیک نمی کنه ؟
- گفتم : باهاش چه کار داری ؟
- گفت : به ابوالفضل اگه گوش نمی کرد می زدمش .
- پی ام پی تا آخرین گلوله اش را زد طرف تانک ها و تارو مارشان کرد .
- شبها توی شهرک المهدی ، فرماندهی محور را شیفت کرده بودیم ؛ یکی از ساعت 10 تا 12 ؛ دیگری 12 تا 2 ...
- اصرار داشت شیفت 2 تا 4 مال او باشد این طوری به نماز شب و خلوت سحرش بهتر می رسید .
- می گفت : آقای وزیر اقتصاد ! سهمیه ها را با عدالت توزیع کن .

- به مسوول تدارکات می گفت وزیر اقتصاد .
- کمپوت خنک توزیع می کردند . بچه ها صف بسته بودند . او اما ایستاده بود کناری با حاجی بابایی صحبت می کرد .
- گفتم : شما هم بفرمایید .
- گفت : اگه به همه رسید ، باشه .

- رفته بودیم گشت شناسایی . اصرار داشت نیم ساعت مانده به اذان صبح بر گردیم مقر . گفتم : تو می ترسی ! جاج بابایی هم در آمد که : آره برگردیم بهتره .
- آن موقع گیج می زدم . چند شب بعد دوزاریم افتاد که بابا اینا اهل حال و حول اند .

جسد مهدی فریدی افتاده بود جلوی تنگه قراویزه . ده روزی می شد کی جرات داشت بره آنجا ؟!
- کسی پرسید : کی جیگر کرده بره فریدی را بیاره ؟
- گفتند حبیب ، حبیب آوردش .

- جبهه سر پل ذهاب با همه عرض و طولش ، دو قبضه خمپاره داشت . مهدی فریدی که شهید شد ؛ حبیب شد فرمانده قبضه ها .
- از بس بین قبضه ها دوید و شلیک کرد ، دیگر از تک و تا افتاد .
- صورتش گل انداخته بود . لئله خمپاره ها هم سرخ شده بود .
- عراقی ها که عقب نشینی کردند افتاد روی زمین و از حال رفت . باریکه خونی از گوشش خطی کشیده بود تا زیر گلویش . بچه ها با علف های سبز کنار تپه ؛ خون ها را پاک کردند .

- توی شهرک المهدی بی سیم پی ش بودم .
- گفت بی زحمت یه پرده ای ، چیزی بکش وسط اتاق .
- نیمه شب که از شناسایی ب می گشتیم از خستگی می افتادم پای بی سیم و حبیب می رفت آن طرف پرده مشغول نماز شب می شد .

- از قراویز تا پادگان ابوذر راه کمی نبود . شب های جمعه می رفت آنجا . اگر کسی هم نمی آمد تک و تنها می رفت .
- می گفت جنگیدن میرو می خواد . شب های جمعه باید نیرو بگیریم . تو دعای کمیل .
- همشهریش بودم ؛ ولی روی تپه مجاهد ، نیروی او به حساب می آمدم . صبح روز عاشورا آمد سر کشی از سنگر ها . گفت : حدس می زنی الان هیات ما تو کدوم محله س ؟ بعد شروع کرد با یه عشقی ، آدرس هیات ها را دادن .
- حالا سر پل ذهاب کجا ؟ مریانج کجا ؟

- یه مدتی توی سر پل ذهاب از صبح تا عصر می رفتیم پادگان ابوذر ؛ برای آموزش تانک پی ام پی ظهر که هوا خیلی گرم می شد می پریدیم توی استخری که آنجا بود . حبیب و محمود شهبازی شنای خوبی داشتند . دست به یکی می کردند . بقیه را آب می دادند ؛ انگار نه انگار که فرمانده اند .
- اشک حبیب را در آورده بود . پسرک روی ورق کوچکی نوشته بود :
- برادر رزمنده من این آجیل را با پول تو جیبی مدرسه خریده ام تا شما بخورید و بجنگید و پیروز شوید .
- گفت : بچه ها شما را به خدا ، به بیت المال حساس باشید ، رعایت کنید .

- در اولین برخورد هر کسی را جذب می کرد . آرامش خاص داشت . ملایم و دلنشین صحبت می کرد . هر جا کار گره می خورد . حبیب آنجا بود .
- بی خیال نبود . شهبازی شیفته این اخلاقش بود .
- گفتم : حاج آقا چقدره ؟
- گفت : هفت ماه حقوق ، یه سکه بهار آزادی هم پاداش .
- توی پادگان ابوذر دیدمش . گفتم : حاج آقا سموات می گه آخر ساله ؛ باید ترازنامه رو تکمیل کنیم .
- گفت : خب منظور ؟
- گفتم : حقوق هفت ماهه مونده .
- گفت : آهان !
- و رفت تو فکر .
- گفتم بالاخره چی شد ؟
- گفت :به پدرم بگو بره حقوقا رو بگیره ، خرج روضه امام حسین (ع) بکنه .

- سر زمستان ، همراه کمکهای مردمی ، سیگار هم فرستاده بودند جبهه . همه را جمع کرد داد برند شهر بفروشند . گفت : با پولش ذغال بخرین بدین فقرا .
- با لهجه ی غلیظ اصفهانی اش گفت : مگه من فرمانده نیستم ؟
- گفت : چرا .
- پرسید : پس چرا از دستورم سر پیچی می کنی ؟
- گفت : سر پیچی کردن از این یکی ، اشکالی ندارد .
- و شهبازی را به زور فرستاد داخل سنگر و ایستاد جایش نگهبانی بدهد .

- شب که آبها از آسیاب افتاد ، بر گشتند عقب . این آخرین شناسایی قبل از عملیات قراویز بود .
- گوشی بی سیم را چسباند بیخ گوشش . زبانش شده بود یه تکه چوب خشک .
- نیروی کمکی کی می رسه ؟
- همدانی جوابش را نداد . فقط گفت باید برگردید .
- حبیب فریاد زد : بعد از این همه زحمت ؟
- همدانی بغض کرد . قراویز فتح نشده بچه ها اون بالا شهید شدن ...
- حبیب در آمد ، حالا که این طوره ما می مونیم و مقاومت می کنیم .
- همدانی این بار سرش داد زد : دستوره شهبازیه ...
- اسم شهبازی که اومد ، تسلیم شد .
- ارتباط قطع شد . از دور دست نگاهش را دوخت به قراویز .دلش کوره کشید تشنگی از یادش رفت .
- مثل تگرگ ، خمپاره می بارید توی آن روستای ویرانه . حبیب نیروهایش را کشید داخل خانه ای نیمه مخروبه ، از تک و تا افتاده بودند . تشنگی ، سوی چشمانشان را گرفته بود . دست خودشان نبود ؛ هذیان می گفتند ؛ آب آب می کردند .

ادامه مطلب...


برچسب ها : شهدا  ,


      
<      1   2   3   4      >


پیامهای عمومی ارسال شده